عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

چهارشنبه سوری

خوشگل مامان چهارشنبه سوری من و بابایی و شما رفتیم پشت بوم و آتیش بازی ها رو تماشا کردیم و دوتا بالون فرستادیم هوا شما خیلی خوشحال بودی و از دیدن آتیش بازی لذت میبردی بعدش اومدیم توی حیاط رومنقل آتیش درست کردیم و از روش پریدیم و بعدش جوجه درست کردیم و خوردیم خیلی شب خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت   دخترکم ، برگ گلم ،‌ الهه زیبایی من و بانوی مقتدرم در جهان باورم هیچ چیز با ارزش تر از وجود نازنین و پر برکت تو نیست و هیچ چیز باشکوه تر از لبخند زیبا و معصومانه تو نیست ...
16 ارديبهشت 1393

ملینا عشق بربری

زندگی مامان شما عاشق نون هستی مخصوصا بربری اگه تو خیابون دست کسی ببینی داد میزنی نون نون تا طرف بهت نون بده اصن یه وعضی یه روزم که با کالسکه برده بودمت بیرون برگشتنی بربری خریدم و شما ازم گرفتی خودت نگه داشتی تا خونه و همش میخوردی خیلی بامزه بود همه نگاهت میکردن و ضعف میکردن برات اینم چندتا عکس از این شیرین کاریت نفسم   ای قبلگاه عشق من ... ای نازنین ترینم ... بی تو زیستن برایم ممکن نیست... کاش میتوانستم از چشمهای تو سیراب شوم... ای خورشید سرزمین عاشقی من... دلبندم دوستت دارم برای همیشه ...     ...
15 ارديبهشت 1393

روروئک سواری جیگرمامان

نازگل مامانی از وقتی که راه افتادی دیگه سوار روروئکت نشدی منم جمعش کردم و گذاشتم تو کمد   چندوقت پیش وقتی داشتم کمد و تمیز میکردم شما روروئک دیدی و کلی ذوق کردی و توش نشستی و   کلی بازی کردی چون برات کوچیک شده بودوقتی میخواستی راه بری بادست بلندش میکردی راه میرفتی   خییلی بامزه بود کارات الهی مامانی فدات بشه عزیز دلم   اینم عکسای دردونه مامان                برایت آرزو دارم که نور نازک قلبت٬ به تاریکی نیامیزد که چشمانت٬به زیبایی ببیند زندگی ها را چو باران٬آبی و زیبا بباری٬شادمانه روی گرد غم ب...
11 ارديبهشت 1393

نفس مامان 18 ماهه شد

فــــروغ چشمانم! نازنینِ  من؛ هـــــر روز با تو... چقدر خوشبختم، که این هر روزه را من، با تو بودم تماماً! هر صبح، چشمان تو! گرمای تن و صورت و بوی بی رقیبت. هر روزدستان تو؛ لطافت بازی با تو... عشق بودن کنار تو! هرظهر، باز چشمانت، لبانت؛ دوباره خواب و آغاز دل بازی... هر غروب، پاهایت! و شادی از شوق شنیدن قهقهه هایت، طنین صدایت. هر شب، تن تو! نفس در نفس هم، دم و بازدم هم. هر روز، لبانت، گونه هایت، چشمانت، موهایت... و بوسه هایی سراسر عشق که زیستن را هدیه می دهند. تویی که چشمانم را سوی دیدن می دهی. تویی که نفس بالنده ی منی! تویی که تمام زندگی منی. تمام دار و ند...
9 ارديبهشت 1393

پایان 17 ماهگی

زندگی من روزها چه زود از پس هم میگذره و شما با شیرین کاریات این روزا رو برای ماشیرین تر کردی و مارو غرق لذت کردی و ما خوشبخت ترین مامان و بابای دنیاییم   رشته مهرت به این زودیا پاره نمیشه من بند بند وجودم را  به تو  بسته ام گلچینی از عکسهای17ماهگی عاشقتم نفسم     ...
8 ارديبهشت 1393

یه روز خوب با محمدحسین

نازدونه مامانی یه روز که رفتیم خونه خاله وجیهه شما با محمدحسین کلی بازی کردی البته گهگاهیم دعوا میکردین ولی خیلی از قبل فهمیده تر و عاقل ترشدین بیشتر باهم کنارمیاین اینم چندتا عکس خوجل از جیگرای خودم   ...
7 ارديبهشت 1393

بازی با عروسکات

دردونه مامانی علاقه خاصی به اتاقتو عروسکات پیداکردی همش دوست داری تو اتاقت باشی و با اسباب بازیات بازی کنی. میری تو اتاقت منو صدا میزنی میگی ماما قق یعنی برق و  روشن کن و خودت مشغول بازی میشی             همه میگن عشق یعنی دوست داشتن اما من میگم عشق یعنی تو رو داشتن   ...
6 ارديبهشت 1393
1